سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام بهونه قشنگ من برای زندگی

 اندازه یک دو سه چهار پنج           
سلام به تو که دوستت دارم و می دانی !

نمی دانم چگونه وجودت را بستایم ...


چشمانت راز آتش است و نهایت گرمای وجودت ...


دستانی که به من بخشیدی سرشار از مهر ،


مهری که وجودم را لحظه ای تنها لحظه ای نیز فراموش نمی کند ...


در سکوتی هراس انگیز دیده به راهی خالی از مسافر بودم ،


نمی دانم کدام فرشته نامت را گفت و تو به جاده مسافر گشتی !


مسافری خسته از راهی دیگر ،


راهی هزار پیچ که تو را در خود گم کرده بود ...


خسته از راهی رسیدی ...


نمی دانم چگونه وجودت را بستایم ،


اما تو کوچ کردی به سرزمین من ...


کوچی سبز و خیال انگیز ...


مسافر خسته ی من آمدی که من بار غمت را به روزگار بسپارم ؟


مسافر لحظه های بی کسی من آمدی تا همدم و همنفس من شوی ؟


اما چگونه ؟


تو خود می دانی ...


لحظه های با تو بودن را فرصتی ست شیرین برای ستودن تو و خدایت ...


خدایی که در این نزدیکی ست ...


ایستاده ام روبه روی خودم ! و تنها یک قدم با تو فاصله دارم ...


فاصله ای به اندازه گفتن نام تو و رها شدن در آغوشت ...


" و آغوشت


           اندک جائی ست برای زیستن


                                   و اندک جائی ست برای مردن ... "


و لبانت ،


لحظه ای ست بوسه باران ...


و عشقت ،


طلوعی ست دوباره ....


به گمانم از حالا روزگاری باشد شیرین ...


 خستگی روزگار گذشته ات را آن سوی سرزمین من جا بگذار و با من بیا ...


بیا تا با هم به طلوعی دیگر برسیم ...

 

اگه دیگه ندیدمتون.صبح بخیر.ظهر بخیر.شب بخیر


 


نوشته شده در شنبه 85/6/4ساعت 8:55 صبح توسط غریب آشنا نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin